ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

بدون عنوان

گاهي دلم براي باورهاي گذشته ام تنگ مي شود  گاهي دلم براي پاكيهاي كودكانه ي قلبم مي گيرد  گاهي دلم از رهگذراني كه در اين مسير بي انتها آمدند و رفتند ،‌خسته مي شود .... گاهي دلم از راهزناني كه نا غافل دلم را مي شكنند ، مي گيرد ...... ...... گاهي آرزو مي كنم اي كاش ..... ولي به هر حال سعي مي كنم بهتر بنويسم ، فقط از خوبيها و بهترينها بنويسم . ...
25 اسفند 1392

دل خوشيها كم نيست ..........

خدايا !  وقتي كه دلم از اين و آن ،‌ از زمين و زمان مي گيرد،‌ نگاهم را به سوي آسمان تو مي گيرم ،‌ و آنقدر با تو درد دل مي كنم ،‌ تا كم كم چشمهايم با ابرهاي بارانيت همراهي مي كنند و قلبم سبك مي شود . آن وقت تو مي آيي و تمام فضاي دلم را پر مي كني  و من ديگر آرام مي شوم  و احساس مي كنم كه هيچ چيز و هيچ كس نمي تواند مرا از پاي در بياورد !  چون تو را در قلبم دارم .............   روزگارا ! تو اگر سخت به من مي گيري ، با خبر باش كه پژمردن من آسان نيست . گرچه دلگيرتر از ديروزم ، گرچه فرداي غم انگيز مرا مي خواند ،‌ ليك باور دارم...
22 اسفند 1392

خونه تكوني عيد

  پسرك ماماني اين روزها خيلي سرم شلوغه هم به خاطر خونه تكوني عيد و هم به خاطر مسائل آخر سال در شركت كه همه دست به دست هم داده  و باعث شده كه نتونم زود زود بيام و برات دلنوشته هامو تو وبلاگت بذارم ولي سعي مي كنم كه هر از گاهي كه وقت مي كنم بيام و مطلبي رو بنويسم . ...
21 اسفند 1392

ماهي قرمز عيد

با رسيدن به روزهاي پايان سال و فرا رسيدن بهار و عيد نوروز همه جا حال و هواي بهاري گرفته و گل و سبزه و ماهي عيد در هر گوشه و كناري به چشم ميخوره . ايليا هم مثل سال قبل كه از روز اول اسفند حدود 40 تا 50 تا ماهي خريد و هر دفعه ماهيش مي مرد و كلي هم غصه مي خورد . امروز با دايي علي براي اولين خريد ماهي رفت كه دو تا ماهي قرمز خريد و كلي هم ذوق كرد ولي اين دو تا ماهي فكر كنم فقط براي دو روزه و بعد از اون ميميره و دوباره روز از نو و روزي از نو . و فكر كنم تا خود روز اول فروردين باز بايد 30 يا 40 تا ماهي ديگه بخريم . ...
13 اسفند 1392

نعمت پسر داشتن

    پسر كه داشته باشي خيالت راحته كه اگه يه موقع بابايي خونه نبود و شب رو مجبور بودي تنها بموني ،‌ اون هست كه سايه مردونش تو خونت باشه و مواظبت باشه .   پسر كه داشته باشي خيالت راحته كه وقتي خودشو شناخت ديگه ميتوني يه كم از بار خريد خونتو رو دوشاي كوچولوش بذاري .     پسر كه داشته باشي دلت غش ميره وقتي لباسشو با لباس بابايي ست ميكنه و تو دو تا مرد كنارت مي بيني . يه مرد كوچولو موچولو و باباش.   پسر كه داشته باشي وقتي كه صداشو كلفت ميكنه و اداي بابايي رو در مياره و به اصطلاح ميخواد بگه منم مرد شدم به خودت ميبالي كه چه گل پسري دارم من.   پسر كه داشته ب...
6 اسفند 1392

شنقل و اسكول

اين متن رو تو يكي از سايتها خوندم ، خيلي خوشم اومد چون بامزه بود . بهتره شما هم بخونيدش . احتمالا تا حالا اسم شنقل رو شنيديد اگه نشنيديد حتما ديگه اسم اسكول رو شنيديد؟ اسكول پرنده ايه كه غذاشو قايم ميكنه ،‌ بعدش يادش ميره كجا قايم كرده . حالا شنقل پرنده ايه كه غذاش رو ميده تا اسكول براش نگهداره !!! يعني شنقل از  اسكول ، اسكولتره ..))) اينم براي اينكه يه كم شاد بشين .... ...
4 اسفند 1392

خريد لباس عيد براي ايليا جونم

ر وز 5 شنبه ظهر وقتي از سر كار برگشتم به خونه مامان جون اومدم چون آجي رفته بود دانشگاه و شما تنها بودي ، بابايي شمارو برده بود خونه مامان جون . بعد از خوردن ناهار و كمي استراحت با خاله مينا و هستي براي خريد لباس عيد شما به بازار رفتيم . اين چند روزه هر وقت با ماشين از جلوي يكي از فروشگاههاي لباس كودك رد ميشدم يه كت و شلوار خيلي شيك بچه گونه بهم چشمك ميزد .اولين كاري كه كردم به همون فروشگاه رفتيم خوشبختانه تا شماره 6 اون كت و شلوار و پيراهن ست رو داشت . يه كت و شلوار آبي با خالهاي سفيد و پيراهن سفيد . خيلي شيك بود .با كلي سخنراني براي ايليا جونم و وعده و وعيد خريد اسباب بازي و كارتون ،‌لباس رو براش پرو كردم ،‌واي اينقدر بهش مي اومد...
3 اسفند 1392

باز هم خريد عيد

ديروز با آيدا و بهناز به مركز خريد گلديس در آريا شهر رفتيم تا براي عيد يه كم خريد كنيم اما اينبار براي آجي . خدا رو شكر آجي هم مانتو و شلوار و كفش و شالشو خريد . من هم براي خودم يه كفش خريدم . خيلي خوشحالم كه خريدمون داره تموم ميشه چون اصلا حوصله رفتن به بازارهاي شلوغ اون هم تو روزاي پايان سال رو ندارم باز هم الان يه خرده خلوت تره و من هم كه شاغلم فقط روزاي تعطيل ميتونم براي اينكار وقت بذارم . ...
3 اسفند 1392